FIRST
روز سی و هشتم: اولین باری که چشم ترکاندیم
پشت وانت، سواری، اتوبوس و کامیون نوشته «بر چشم بد لعنت»، داخل خودرو هم سنگهای چشمزخم و نظرقربانی آویخته، آیهی «و ان یکاد»ِ سر درِ منزل هم نگهبان جان و مال اهل خانه است؛ راستی که ما ایرانیها چقدر به چشم شور و چشم زخم اعتقاد داریم! تنها انگیزهی من برای نوشتن این خاطره، خواندن وبلاگ یکی از ایرانیان مقیم کالیفرنیا بود و مطلب جالبش دربارهی اسفند دود کردن برای دور ساختن هر چشم بدی.
اصغر آقا مستأجر تازهی خانهی روبهرویی، مرد نجیب و زحمتکشی بود، کارگر کارخانهی مرکبسازی بود، صبح زود به قصد کارخانه از خانه بیرون میزد و هنگام غروب خسته و بیرمق به منزل بازمیگشت.
همسرش خانم خونگرم و مهربانی بود، گاهگاهی با مادرم گپ میزد و از دردسرهای اجارهنشینی و خانه بدوشی و بیماریهای جور واجورش میگفت.
دخترشان فرشته دو، سه سال از من بزرگتر بود و پسرشان اکبر حدوداً یک سال بزرگتر از من بود، به همین خاطر ما با هم گفتوگوهای زیادی داشتیم، آخر هفت هشت ساله بودم:)
اکبر اغلب روی پلههای پارکینگ مینشست و با برادرم کارتبازی میکرد. قرار بود سال تحصیلی که تمام شد کتابهایش درسیش را برایم بیاورد، تا در طی تعطیلات تابستان درسهای سال بعد را پیشمطالعه کنم، غرض اینکه با این خانواده رفتو آمد خانوادگی داشتیم.
همسرش خانم خونگرم و مهربانی بود، گاهگاهی با مادرم گپ میزد و از دردسرهای اجارهنشینی و خانه بدوشی و بیماریهای جور واجورش میگفت.
دخترشان فرشته دو، سه سال از من بزرگتر بود و پسرشان اکبر حدوداً یک سال بزرگتر از من بود، به همین خاطر ما با هم گفتوگوهای زیادی داشتیم، آخر هفت هشت ساله بودم:)
اکبر اغلب روی پلههای پارکینگ مینشست و با برادرم کارتبازی میکرد. قرار بود سال تحصیلی که تمام شد کتابهایش درسیش را برایم بیاورد، تا در طی تعطیلات تابستان درسهای سال بعد را پیشمطالعه کنم، غرض اینکه با این خانواده رفتو آمد خانوادگی داشتیم.
خانم اصغر آقا یک تخممرغ برداشت و گفت: اگر محلی باشد بهتر است و راه و رسم تخممرغ شکستن را برای مامانم توضیح داد.
من همین طور هاج و واج مانده بودم، نقطههای سیاهی که خانم اصغر آقا با زغال روی تخممرغ میگذاشت لحظه به لحظه بیشتر میشد، خانم اصغر آقا به مامانم گفت: هر کدام از همسایهها که جا ماندند را بگو، نکنه کسی از قلم بیفتد؟
خلاصه، وقتی اسم همهی همسایهها و دوست و آشناها و اقوام خانواده را روی تخممرغ علامت زد، یک سکه برداشت، رفت بالا سر اصغر آقای بیچاره که داشت از درد به خودش میپیچید، خانم اصغر آقا سکه را روی تخممرغ گذاشت و شروع کردن به صدا زدن تکتک نقطهها، مثلاً همسایهی بالایی، همسایهی پایینی، همسایهی دستراست، رفتگر محله، سبزیفروش محله و غیره تا این که تخممرغ شکست و خانم به آقا گفت: فلانی چه چشم شوری دارد، پاشو که دیگر حالت خوب شد.
اصغر آقا که تا آن وقت دراز به دراز رو زمین افتاده بود، یکدفعه از جا برخاست و با خانم بچهها به خانه برگشتند. البته بابایم برای اصغر آقا یک قوطی ویکس آورد و گفت: امتحانش ضرری ندارد.
به هر حال این اولین و آخرین باری بود که ما چشم ترکاندیم، آن موقع از این مراسم خیلی خوشم آمد چون مثل یک بازی بامزه بود، مثل رنگآمیزی تخممرغ برای سفرهی هفتسین. اما همهاش فکر میکردم چرا اصغر آقا را دکتر نمیبرند؟ آخر، گناه داشت، نباید این همه درد میکشید.
*******
واقعیتش نمیدانم چرا ایرانیها تا این حد به چشم شور اعتقاد دارند؟ خودم تا همین چند سال پیش به چشم شور کم و بیش اعتقاد داشتم، اما هر چه که بیشتر دربارهی قدرت ذهن مطالعه میکنم اعتقادم به این مسائل یا به قول بعضیها به این خرافات کمتر و کمتر میشود.
ما به چشم شور اعتقاد داریم، چون با این اعتقاد بزرگ شدهایم. مثلاً ما همیشه در خانواده اسفند دود میکردیم، یا مادرم باور داشت (و هنوز هم دارد) که فلان خانم چشمش شور است، چنان شور که هر وقت مادرم را یک نظر ببیند مامانم یک هفته تا یک ماه مریض میشود.
برای همین فکر میکردم چشمشور واقعاً حقیقت دارد، و هر جا که میرفتم دعا میکردم چشم نخورم. هر وقت هم مریض میشدم فکر میکردم چشم خوردم. و عجیب آن که تاکنون به کسی برنخوردهام که به چشمشور اعتقاد نداشته باشد. عجیبتر آن که در سالهای اخیر اعتقاد به چشمشور در ایران کمتر که نشده، بیشتر هم شده است، یعنی این قدر که الآن نظر قربانی و طلسم و سنگهای چشم زخم میبینم، در دوران کودکی ندیده بودم.
قبل از نوشتن این مطلب نظرات هموطنان عزیز را در اقصی نقاط کشور دربارهی چشم شور و روشهای متداول دفع چشم زخم از نظر گذراندم و متوجه شدم که بعضیها عمیقاً به این روشها ایمان دارند، مثلاً میگویند که صد تا دکتر را دیدم خوب نشدم یک تخممرغ شکاندم مداوا شدم و غیره. من حرف این دوستان عزیز را باور میکنم، شکی نیست که این روش شما را مداوا کرده، نه به این جهت که روش کارآمدی است بلکه به این خاطر که شما عمیقاً به آن اعتقاد دارید. من هم کسانی را میشناسم که میگویند دست فلان دکتر شفاست، و چون به جناب دکتر اعتقاد دارند درمان میشوند، اما سایر بیماران دکتر که چنین نظری دربارهی ایشان ندارند و درمان نمیشوند، میگویند دست دکتر سنگین است.
پس اگر شما با اسفند دود کردن، با شکاندن تخممرغ، خواندن آیهی قرآن، همراه داشتن طلسم، تعویذ، خرمهره و نظر قربانی یا دعانویسی و غیره درمان میشوید یا اوضاع زندگیتان رو به راه میشود و چشم حسودان را کور میکنید، فقط به خاطر ایمان، اعتقاد و باور به آنهاست، وگرنه همینها برای آنها که ایمانی ندارند مؤثر واقع نمیشود.
پس اگر شما با اسفند دود کردن، با شکاندن تخممرغ، خواندن آیهی قرآن، همراه داشتن طلسم، تعویذ، خرمهره و نظر قربانی یا دعانویسی و غیره درمان میشوید یا اوضاع زندگیتان رو به راه میشود و چشم حسودان را کور میکنید، فقط به خاطر ایمان، اعتقاد و باور به آنهاست، وگرنه همینها برای آنها که ایمانی ندارند مؤثر واقع نمیشود.
یادم آمد که در همان مقاله خواندم که پسری در کودکی یک سنگ طلسم را قورت داد، به این امید که تا آخر عمر از شر چشم بد، خلاص بشود :) امیدوارم از چشم بد دور مانده باشد.
این که میگویم اعتقاد به چشم شور خیلی بد است، برای این نیست که فوران مدرنیت داشته باشم و بخواهیم خدایی نکرده شما را از ریشههایتان جدا کنم، بلکه برعکس برای آن است که میخواهم به ریشههایتان برگردید، ایرانی اصیل مهربان است و خوشقلب، ایرانی اصیل به دیگران بدبین نیست و سؤظن ندارد.
سادهترین اثر اعتقاد به چشم شور، ایجاد بددلی و بدبینی در جامعه است. هیچ فکر کردید ما ایرانیها چرا این قدر از همدیگر کم تعریف میکنیم؟ چرا همدیگر را تحسین نمیکنیم؟ چون میترسیم برای طرف اتفاق ناگواری بیفتد و آن را به چشم شور ما نسبت دهد.
فکر کردید چرا وقتی خبرهای خوب و خوش هست، بعضیها را دعوت نمیکنند و بذر دشمنی و دو دستگی را میپاشند، چون فکر میکنند طرف شوم است یا چشمش شور است یا قدمش نحس است. تمام این باورها را شما (ما) در ذهنمان کاشتیم، این افکار باور شدهاند چون باورش کردهایم. اگر باور کنید همسایهاتان خوشقلب است خوشقلب میشود و اگر او را بدخواه و تنگنظر بپندارید همانگونه خواهد شد، بیایید با یکدیگر کمی مهربانتر باشیم.
یکی دیگر از تأثیرات اعتقاد به چشم زخم، کاهش مسئولیتپذیری افراد جامعه است. اجازه بدهید این مسئله را با مثالی روشنتر کنم: ما همسایهای داشتیم که میگفتند چشمش شور است. ماه رمضان بود و همسایهی ما حلوا پخته بود، بنده خدا حلوا را در یک پیشدستی ریخت و به سمت خانهی ما راه افتاد.
همان موقع من با برادر کوچولویم که چهار دست و پا راه میرفت در اتاق سرگرم بازی بودم، یک بادکنک به دستگیرهی در بسته بودم، دوتایی چهار دست و پا به سمت بادکنک میدویدیم و به آن ضربه میزدیم، بادکنک که میپرید بالا برادر کوچکم، غشغش میخندید. در اتاق که رو به حیاط بود بسته بود، پشت این در بالکنی بود که نه نردهای داشت و نه حفاظی.
در همین موقع زنگ در به صدا درآمد، منِ سر به هوا به سمت در دویدم، بیآنکه شرایط برادرم را در نظر بگیرم، همین که در خانه باز شد و چشم خانم همسایه به برادرم که حالا در بالکن بود افتاد برادرم به پایین سقوط کرد. من جیغ کشیدم و به سمت بچه که دو متر پایینتر روی زمین افتاده بود، دویدم.
آن موقع همه وقوع حادثه را اثر چشم شور همسایهامان میدانستند، البته مرا هم کلی سرزنش کردند که چرا بیشتر مراقب نبودم. من که احساس میکردم خطر بزرگی از بیخ گوشم گذشته است، تصمیم گرفتم بیشتر مراقب چشمشورها باشم.
حالا میدانم آن خانم هیچ نقشی در این حادثه نداشته است، مقصر اصلی من بودم و پدرم هم تا حدی- از آن جهت که به نرده فکر نکرده بود- اما اگر آن روز بچه را با خودم برده بودم، یا در را محکم بسته بودم، یا بچه را به خواهرم سپرده بودم، هرگز این اتفاق نمیافتاد.
سرما میخوریم چون لباس گرم نمیپوشیم، بعد میگوییم چشمم زدند. بدون آمادگی کار سنگین انجام میدهیم عضلاتمان میگیرند میگوییم چشم خوردم. غذای مانده میخوریم مسموم میشویم میگوییم بر چشم بد لعنت. خلاصه با اصطلاح چشم خوردم مسئولیت سهلانگاریها و اشتباهات خودمان را به گردن دیگران میاندازیم.
به امید جامعهای خیرخواهتر، مهربانتر و مسئولتر. آمیــــــــــــــــــــن
خاطره در تاریخ دهم خرداد نوشته شد ساعت یازده و یازده.
توضیحات امروز به خاطره افزوده شد.
الآن یادم افتاد که اعتقاد به این موضوع چقدر در عملکرد آدم تأثیرگذار است، راهنمایی که بودم یکی از دوستانم گفت اگر قبل از امتحان این شعر را بخوانی در امتحان موفق میشوی. شعر این بود: علی دارم، علی دارم، علی شیر خدا دارم/ علی دستم به دامانت که امروز امتحان دارم.