MAGAZINE PUZZLE
روز سی و دوم: حلقههای کشتزار
امروز صبح در مزرعهی هانا غوغایی بود؛ ملت از سراسر ایالت متحده مثل مور و ملخ ریخته بودند تو مزرعهاش، جای سوزنانداختن نبود:خبرنگاران و عکاسان روزنامهها و شبکههای تلویزیونی، مأموران افبیآی، دانشمندان ناسا، گیاهشناسان، اخترشناسان و فیزیکدانان، رمزشناسان و خلاصه هر کی را که فکرش را کنید آنجا بود، حتی جو دیوونه.
جو کنار هانا ایستاده بود و بهتزده به حلقههای کشتزار زل زده بود. همسایهها در گوش هم پچپچ میکردند که فضاییها با این حلقهها پیغامی برای زمینیها فرستادند. رنگ هانا سفیدتر از گچ دیوار بود، میگفت: کار شیاطین است. هانا میگفت: مادرش از مادربزرگش شنیده که در زمانهای بسیار دور شیاطین تو قلعهی نزدیک روستا زندگی میکردند. هانا میگفت: حتماّ از گرمشدن کرهی زمین به ستوه آمدند و خواستند با این پیغام به ما اخطار بدهند که بیشتر مراقب زمین باشیم. چند نفر به حرفهای او با پوزخند واکنش نشان دادند.
پاتریک یکریز میخندید و میگفت: یکی دارد قلقلکم میده، کی داره قلقلکم میده؟ زنش میگفت: بسه، پاتریک بس کن دیگه. پاتریک غشغش میخندید و میگفت: «باور کن، یکی داره قلقلکم میده، از وقتی آمدیم مزرعهی هانا یکی داره قلقلکم میده». چند تا از دانشمندان دور پاتریک حلقه زدند، پاتریک هرهر خندید و گفت: حاضرم پنجاه هزار دلار بپردازم تا گندمهای مزرعهام مثل مزرعهی هانا بشوند. این یک اثر هنریه. و دوباره غشغش خندید.
لیلی گفت: پاتریک هیچوقت عقل درست و حسابی نداشته، آدم باید پاک عقلش را از دست داده باشد که پنجاهتا بدهد فقط برای تا خوردن ساقههای گندم. بعد دستش را روی سرش گذاشت: «آخ سرم، سرم داره گیج میرود، چشمهایم هم بدجوری درد میکند».
دیوید دیوانه شده بود، فریاد میزد: «گورتان را گم کنید، فضاییهای عوضی. از اینجا بروید، ما خودمان کلی مشکل داریم، حوصلهی شما احمقها را نداریم» آنقدر به خلبازیش ادامه داد که با یک آمپول آرامبخش ساکتش کردند.
ظهر شده بود؛ شعلهی کنجکاوی فروکش نکرده بود که هیچ شعلهورتر هم شده بود، تازهواردها با سئوالات پیاپی محلیها را خسته کرده بودند. جو دیوونه زودتر از همه مزرعه را ترک کرد.
سر راهش به خانه مدتی کنار مزرعهی پاتریک ایستاد و چشم دوخت به گندمهای طلایی. به خانه که رسید، مستقیم به آشپزخانه رفت. از یخچال پنج بطری طلایی درآورد، همه را یکباره سر کشید، بطریهای خالی را به زور در سطل زبالهی مملو از بطری چپاند. سپس به اتاقش رفت، پیژامه پوشید، ساعت را برای دو نیمهشب کوک کرد و به خواب عمیقی فرو رفت.
پنجرههای میلرزید، خانه همچون آونگی در نوسان بود. سطل زباله تعادلش را از دست داد و بر زمین افتاد، بطری خالی با نقش حلقههای کشتزار کف آشپزخانه غلتید.
براساس تصویر حلقههای کشتزار از ماهنامهی دانشمند
سهشنبه چهار خرداد ساعت ده و چهل و چهار دقیقهی صبح
پنجشنبه سه تیر
*تشکیلات موسوم به حلقههای کشتزار اغلب در مزارع غلات پدید میآیند و طی فرایندی که به پیدایش آنها میانجامد، گیاهان به نحوی اسرارآمیز بر روی زمین میخوابند. بدین صورت الگوهایی پدید میآیند که بهیکباره و بیآن که در روشنایی روز پیش از آن، کسی آنها را دیده باشد، توجه مردم را به خود جلب میکند. ماهنامهی دانشمند، شمارهی پانصد و بیست و دو.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر