7*7*7
روز سی و هفتم: شوالیهای آمد
هفتمین کتاب قفسه را ورق زدم تا رسیدم به صفحهی هفتم، پیدا کردن هفتمین جمله الحق کار آسانی نبود، برای آن که جملهها مرکب بودند و دراز. بالاخره این جمله را از خط هفتم برداشتم که آن هم ساده نیست و پایه و پیرو دارد. عیب ندارد، جمله است دیگر: امتیاز بزرگ این کتاب این است که به شدت عینی، ملموس و واقعی است.
این بار حتی تمایلی نداشتم از موسیقی درونی پیروی کنم، فقط میخواستم احساس خودم را دربارهی این کتاب روی کاغذ بیاورم، برای همین هفت خط شعرم هم دراز است، هم فاقد وزن و قافیه. اما دوستش دارم چون با خواندنش خودم را بهتر پیدا میکنم.
* اضطراب با من زاده شد
گل شیپوری نیلی در باغچهی ذهنم.
گل شیپوری نیلی در باغچهی ذهنم.
* هربار که از پنجره سر میزد
و در شیپورش میدمید.
و در شیپورش میدمید.
*میدانستم که وقت رزم است
زره بر تن کرده
در امن و امان بودم.
زره بر تن کرده
در امن و امان بودم.
*ناگاه
روزی
آفتاب رفت
شیپورچیام زرد شد و شورشی
طنین صفیرش بیوقفه در سرسرای ذهنم بود.
روزی
آفتاب رفت
شیپورچیام زرد شد و شورشی
طنین صفیرش بیوقفه در سرسرای ذهنم بود.
*هاجروار از دالانی به دالانی دویدم
هیچ دیوی نبود،
هیچ دیوی نبود،
خواستم پنجره را ببندم
یا در کنج ذهن حبسش کنم
نشد که نشد.
یا در کنج ذهن حبسش کنم
نشد که نشد.
*ناچار با او ماندم در قلعه به امید سپیدهدم
که شوالیهای آمد با یک کتاب بزرگ، کتابی پر امتیاز
و گفت از سرگذشت هزاران شیپورچی بیمار.
*مثالهایی زد به شدت عینی و ملموس
قصهام واقعی است
شیپورچیام شد نیلی و نامحسوس.
شیپورچیام شد نیلی و نامحسوس.
کتاب اضطراب و صد پرسش و پاسخ
لحظهی پایان یازده و سی و شش دقیقهی صبح یکشنبه نه خرداد نود و پنج.
امروز هفتم تیر نود و پنج.
جملههای به شدت دراز هستند و مثل همیشه محدودیتم استفاده از جملهی نمونه در شعر هفت سطری بود، هدفم توصیف اضطراب بود، که پدیدهای است طبیعی و مثبت، اما وقتی از حد اعتدال خارج شد، دیگر بیماری است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر